𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶، تا این لحظه: 2 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

داستان های خواهر بزرگ 13 ساله

بیاید دنیا رو رنگی کنیم🌈

این هم از آخرین تابستون قرن و اولین پست ۱۱ سالگی🌱🌈

بماند به یادگار از آخرین تابستون قرن و اولین پست ۱۱ سالگی🌱🌈. بچه ها چند روزیه که متاسفانه انگیزه نوشتن ندارم آخه دنبال کننده هام خیلی کمه شما هم که نه لایک میکنید نه کامنت میذارید. ...
28 شهريور 1400

آخرین پست ۱۰ سالگی

یادش بخیر. وقتی این وبلاگ رو زدم ۲ ماه از ۱۰ ساله شدنم می‌گذشت...🌈❤🌈 درد و دل هام، خنده ها و شادی هام، خاطرات خوبم رو این جا ثبت کردم. تو نی نی وبلاگ زیبا❤ برام سخته که خودم رو به عنوان یک دختر ۱۱ ساله ببینم ولی چه کنیم. ساعت ها میگذرن و بلاخره هم من همیشه ۱۰ ساله نمیموندم. تا دقایقی دیگه من ۱۱ سال و ۱ روزم میشه و رسما اولین سال از دومین دهه زندگیم تموم میشه و وارد دومین سال از دومین دهه زندگیم میشم. هدیه هایی که گرفتم برای تولدم ۱ عروسک یک کانسیلر شون و ست براش و یک کیت ساخت اسلایم و ۱ ساعت مچی و ۱ میلیون تومان پول نقد🤩🤩 مادر بزرگم هم اومد خونمون و حسابی خوش گذشت. بهترین هدیه برای من لایک و کامنت و دنبال شدن توسط شماس...
22 شهريور 1400

اولین باری که تنها رفتم بیرون🌈

امروز صبح خیلی عادی شروع شد. یکم تو گوشی چرخیدم و بعد مامانم گوشیم رو برای کلاسش لازم داشت خب من بعد از این که یک پفیلا درست کردم خوردم😋 پشت در اتاق که مامانم داشت توش درس میداد نشستم تا یکم بوستان و گلستانی که مامانم درس میداد گوش کنم که فکری به سرم زد. و اون اتفاق هیجان انگیز از اون لحظه شروع شد. من هیچوقت اجازه نداشتم بدون پدر و مادرم حتی جلوی در خونه وایستا. مگر این که به کارگر راننده مورد اعتماد مامان و بابا و مادربزرگم یا ابوترابی برم مدرسه یا خونه مادربزرگم. ولی نه. اینبار من میخواستم تنها و بدون این که کسی بفهمه از مغازه خیی خیلی نزدیک به خونمون بستنی بخرم! و خیلی سریع برگردم. مامانم که تو اتاق سرش به د...
18 شهريور 1400

تکه ای از تابستان

من نمیتونم کاری کنم تابستون و بهار تموم نشن.  نمیتونم یک تکه از آسمون آبی یک تکه از هوای آفتابی  یک تکه ای طبیعت تابستان یک تکه باران بهاری یک تکه از روز های طولانی یک تکه از روز هایی که لازم نیست بریم مدرسه  رو نگه دارم. اما میتونم یک تکه خوشمزه از تابستون رو نگه دارم بله من از تیرماه دارم انواع میوه تابستونی رو فریز میکنم اولش فقط ته یک نایلون کوچیک چند تا میوه خورد شده گذاشتم ا ما امروز که مامانم کلی میوه خرید صمیم گرفتم یکم هم هلو بهشون اضافه کنم که بابام آبکش میوه ها رو دید و خیلی خوشش اومد از فکرم آبکش میوه ها بعدم...
16 شهريور 1400

پنجشیر

عکسی که میبینید مربوط به دره زیبای پنجشیره. دیشب شب سختی برای پنجشیر بود و در آخر هم به تسخیر طالبان درآمد برای افغانستان پنجشیر مثل تیری در تاریکی بود. شمعی در دل ظلمات که خاموش شد طلوعی که باران روی آن را پوشاند. گلی که هرگز نشکفت. پنجشیر برای افغانستان نماد شجاعت، امید و آزادگی بود. وقتی تمام مردم افغانستان ناامید بودن طالبان کشورشون رو گرفته بود پنجشیر مثل بقیه بی تفاوت نبود. پنجشیر جنگید و البته شکست خورد. اما دنیا یادش میمونه که مردم یک دره بینهایت زیبا وقتی که هیچکس تو افغاستان حال جنگیدن نداشت و دنیا هم افغانستان رو فراموش کرده بود جنگیدند. سرزمین من خسته خسته از جفایی سرزمین من بی سرود و ب...
15 شهريور 1400

این روز ها

دوباره بارون اومدن شروع شده و این یعنی هر لحظه داریم به پائیز نزدیک میشیم. خداحافظ آسمون آبی، خداحافظ هوای آفتابی. وای بچه ها باورم نمیشه. یعنی من تقریبا یک ساله در کنار شمام  Today is the tomorrow you were waiting for yesterday  امروز همان فرداییست که دیروز منتظرش بودی  Never let others determine your purpose and dream.  هرگز اجازه ندهید دیگران هدف و رویای شما را تعین کنند   Create a new path instead of following the path of others.   به جای پیروی از مسیر دیگران مسیر جدیدی ایجاد کن. ...
15 شهريور 1400